از اهل بصره و از شيعيان بود، به همراه غلامش سالم با يزيد بن ثبيط از بصره به مكه آمده و به امام عليهالسلام ملحق گرديد.[30]
او از مشاهير دلاوران و از حاميان حق بشمار مىرفت، نام او و پدرش در جنگها مشهور است؛ عبدالله بن بشير با لشكر عمر بن سعد به كربلا آمد و قبل از شروع قتال به امام عليهالسلام پيوست و در اولين حمله قبل از ظهر عاشوار به شهادت رسيد.[31]
او به همراه پدرش از بصره به مكه آمد و به خدمت امام عليهالسلام رسيد، سپس به همراه آن حضرت به كربلا آمده است.[32]
او نيز به همراه پدرش يزيد بن ثبيط و برادش و گروهى ديگر از اهل بصره در مكه به امام عليهالسلام ملحق شدند.[33]
او از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از مخلصين اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام است، هنگامى كه على عليهالسلام در رحبه كوفه از مردم خواست كسى كه در غدير خم حاضر بوده و حديث غدير را شنيده بپاخيزد و شهادت دهد، او به همراه گروهى ديگر برخاسته و گفتند: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديم كه مىفرمود: «خداى عزوجل ولى من است و من ولى مؤمنين، پس هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست، خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست مىدارد و دشمن بدار كسى كه او را دشمن مىدارد»؛ على عليهالسلام او را تربيت كرده و قرآن تعليم او نموده؛ او از مكه همراه امام حسين عليهالسلام بوده و به كربلا آمده است.[34]
او و پدرش از معروفين شيعه و از شجاعان مشهور بودند، با عمربن سعد به كربلا آمدند و قبل از آغاز جنگ به خدمت امام حسين عليهالسلام رسيدند و بر او سلام كردند و نزد امام مانده و در حمله اول به شهادت رسيدند.[35]
او سوارى پيشتاز بود كه با عمربن سعد به كربلا آمد و بعد به حلقه ياران امام عليهالسلام پيوست.[37]اين حجر در «اصابه» گفته است كه عمرو بن ضبعه از نام آوران جنگها و مردى شجاع بوده است و افتخار درك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را دارد.[38]
از شيعيان مخلص و از شجاعان معروف بود، پدرش حسان از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام بود و در جنگهاى جمل و صفين در راه دفاع از آن حضرت مبارزه كرد و شهيد گرديد. عمار از مكه در خدمت امام حسين عليهالسلام بود و از آن حضرت جدا نشد تا در روز عاشورا در حمله اول به فيض شهادت نائل آمد.[39]
از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از ياران على عليهالسلام در جنگها بود، و هنگامى كه براى جنگ جمل همراه حضرت مىرفتند از آن حضرت سؤال كرد: وقتى با اصحاب جمل روبرو شدى چه خواهى كرد؟ اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: آنها را به خدا و طاعت او دعوت مىكنم و اگر خوددارى كردند با آنها جنگ خواهمكرد، عمار گفت: آن كس كه مردم را به سوى خدا خواند هرگز مغلوب نگردد. عمار بن سلامه در كربلا به خدمت امام حسين عليهالسلام آمد و در حمله او شيهد شد.[40]
او از شيعيان كوفه بود و با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد، و قبل از آغاز جنگ به اردوى امام عليهالسلام پيوست.[41]
او از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام و از جمله ياران امام حسن عليهالسلام بود و در كوفه ماند و در جنگها خصوصا در صفين حضور داشت. چون امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد، شبانه به آن حضرت پيوست.[43]
از اصحاب على عليهالسلام بوده و همراه دو برادرش شبانه به امام حسين و كربلا پيوست.[44]
او از پهلوانان كوفه و از زمره زاهدان و قاريان قرآن است. در كربلا به خدمت امام حسين عليهالسلام آمده و در حلمه اول شهيد شد، و بعضى شهادت او را بعد از حمله اول ذكر كردهاند.[46]
از تابعين كوفه و از ياران اميرالمؤمنين عليهالسلام بود و در يكى از جنگها يك پاى او آسيب ديد و معلول شد، و شايد به همين جهت او را «اعراج» مىگفتند. هنگامى كه امام حسين عليهالسلام به كربلا وارد شد، از كوفه به سوى آن حضرت حركت كرد و در كنار او به شهادت رسيد.[47]
او و فرزندش از شيعيان معروف و از شجاعان مشهور بودند، و در ايام مهادنه به كربلا آمده خدمت امام عليهالسلام رسيدند و نزد امام ماندند و هر دو در اولين حمله به فيض شهادت رسيدند.[48]
او و دو برادرش از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام و از مجاهدان پيشتاز آن حضرت در جنگهاى جمل و صفين و نهروان بودند. چون امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد، شبانه به خدمت آن حضرت رسيده و به فيض شهادت نائل شد.[49]
پدر او از فرزندان ملوك عجم يا از اولاد نجاشى است و فرزند او - نصر - بعد از امام على و امام حسن عليهالسلام در خدمت امام حسين عليهالسلام بود، و از مدينه همراه حضرت به مكه آمد و از آنجا به كربلا، و در آنجا به شهادت رسيد. ابتدا سواره بود ولى اسب او را پى كردند، و در حمله اول به شهادت رسيد.[51]
او و برادرش از اهل كوفه و از اصحاب على عليهالسلام هستند، چون عمر بن سعد سخنان امام را نپذيرفت، شبانه به خدمت آن حضرت آمد و در كنار او به شهادت رسيد.[52]
او و دو برادرش نضر و نعمان هر سه از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بشمار مىرفتند، و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت بودند و از شجاعان و از شعرا بشمار مىرفتند، نضر و نعمان از دنيا رفتند و نعيم در كوفه باقى ماند؛ چون امام حسين عليهالسلام به سوى عراق آمد او به خدمت ايشان رسيد و در روز عاشورا به عزم جنگ پيش آمد و در حمله اول به فيض شهادت نائل آمد.[53]
از امام صادق عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: از پدرم شنيدم كه مىفرمود: چون اصحاب امام عليهالسلام با سپاه عمر بن سعد درگير شدند و آتش جنگ برافروخته شد، به فرمان خدا فرشتگان آسمانها بر امام حسين فرود آمدند، و اين مسأله امام را بر سر دو راهى قرار داد: پيروزى بر دشمنان و يا ملاقات خدا و شهادت، و آن بزرگوار، ملاقات خدا را برگزيد.[55]
آيا فريادرسى هست كه ما را به خاطر خدا يارى دهد؟! آيا مدافعى هست كه از حرم رسول خدا دفاع نمايد ؟!"
[56]
نامهاى ساير شهدا
پس از اين كه گروهى از ياران امام عليهالسلام كه نامشان را قبلا يادآور شديم در اولين حمله جان باختند و شربت شهادت نوشيدند، نوبت فداكارى به ديگر اصحاب و همچنين اهلبيت آن حضرت از بنىهاشم رسيد كه هر كدام به ميدان رزم شتافته و به استقبال شمشيرها و نيزهها رفتند و لباس سرخ شهادت را به قامت خود پوشاندند و به لقاء الهى و رضوان خدا پيوستند و در جوار رحمت و الطاف حق آرميدند كه به ترتيب در آغاز نام اصحاب و سپس اهلبيت آن حضرت را ذكر خواهيم كرد:
1- عبدالله بن عمير[57]:
او پدر وهب و مردى شجاع و شريف بوده و در كوفه سرائى نزديك «بثر الجعد»[58]همدان داشت، همسرش ام وهب است. او روزى به لشكرگاه كوفه در نخيله آمد و سپاه كوفه را مشاهده كرد كه عازم حركت به سوى كربلا هستند، سؤال كرد، به او گفته شد كه اين سپاه براى جنگ با حسين فرزند دختر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مىروند!
عبدالله بن عمير گفت: به خدا سوگند من مشتاق جهاد با اهل شرك هستم و اميدوارم جنگ با اين جماعت كه با پسر دختر پيامبرشان مىجنگيد، كمتر از جهاد با مشركين از نظر ثواب، نباشد. پس نزد همسرش ام وهب آمد و او را از اين ماجرا آگاه و تصميم خودش را گوشزد كرد، همسرش گفت: درست انديشيدهاى، خداوند تو را به بهترين راهها و درستترين انديشهها راهنمايى كند، همين كار را بكن و مرا نيز با خود ببر.
پس شب هنگام همسرش را برداشت و حركت كرد تا در كربلا به خدمت امام حسين عليهالسلام رسيد.
و چون عمر بن سعد به سوى امام عليهالسلام تير انداخت و سپاه كوفه به طرف اردوى امام تير پرتاب كردند، غلام زياد بن ابيه به نام «يسار» و غلام عبيدالله بن زياد به نام «سالم» به ميدان آمدند، و از سپاهيان امام مبارز طلب كردند، حبيب بن مظاهر و برير بن خضير از جاى برخاسته كه به ميدان بروند، امام حسين عليهالسلام مانع شد، عبدالله بن عمير بپاخاست و از حضرت اجازه خواست، امام به او نظر كرد و او را مردى گندم گون و بلند بالا و داراى بازوانى قوى و سينهاى گشاده يافت، فرمود: گمان دارم كه حريفان خود را از پاى درآورى، اگر مىخواهى به جانب آنان رو.
پس عبدالله بن عمير به ميدان شتافت، سالم و يسار كه در ميدان ايستاده بودند از نسب او سؤال كردند، او خود را معرفى نمود، آن دو گفتند: ما تو را نمىشناسيم! پس زهير يا حبيب و يا برير را به ميدان طلب كردند، و يسار جلوتر از سالم ايستاده بود.
عبدالله بن عمير گفت: از جنگ با مردم ننگ دارى؟! هر كس به جنگ تو آيد بهتر از تو خواهد بود. پس بر او حمله برد و او را با شمشير زد تا او را به قتل رساند، و در آن هنگام كه سرگرم مبارزه با او بود، سالم به او حمله كرد. ياران امام فرياد بر آوردند كه: سالم آهنگ تو كرده است! او اهميت نداد، و سالم با شمشير بر او حمله كرد.عبدالله بن عمير دست خود را جلو آورد و انگشتان دست چپ او قطع شد، ولى به سالم امان نداد و او را شمشير زد و كشت، و روى به سوى امام كرد و در برابر آن حضرت رجز مىخواند در حالى كه هر دو حريف خود را كشته بود:
ان تنكرونى فانا ابن كلبحسبى ببيتى فى عليم حسبى *** انى امر ذو مرة و عصبو لست بالخوّار عند الحرب *** انى زعيم لك ام و هببالطعن فيهم مقدما و الضرب
[59]
پس ام وهب همسر عبدالله بن عمير عمود خيمه را برگرفته و روى به سوى همسر خود آورد و گفت: پدر و ماردم به فدايت باد! در برابر اين ذريه رسول خدا مبارزه كن.
عبدالله بن عمير او را به سوى زنان باز گرداند، ام وهب لباس همسر خود را گرفته و مىگفت: هرگز تو را رها نمىكنم تا در كنارت كشته شوم.
عبدالله بن عمير در حالى كه دست راستش در اثر خون كشته شدگان به دسته شمشير چسبيده بود و انگشتان دست چپ او قطع شده بودند، نتوانست همسرش را باز گرداند.
امام حسين عليه السلام آمد و فرمود: خدا شما خاندان را جزاى خير دهد، به سوى زنان بازگرد و با آنان باش، خدا تو را رحمت كند، بر زنان جنگ نيست، پس او بازگشت.
عمرو بن حجاج زبيدى بر ميمنه لشكر امام حمله كرد و ياران امام ايستادگى كردند، و شمر بر ميسره حمله كرد ولى ياران امام استقامت مىكردند و با نيزه به آنها حمله مىبردند.
عبدالله بن عمير - اين مبارز شير دل - كه در ميسره لشكر امام عليه السلام مىرزميد، گروهى از آنان را كشت. در اين هنگام، هانى بن ثبيت حضرمى و بكير بن حى تيمى بر او حمله برده و او را شهيد كردند، پس سپاه عمر بن سعد به يكباره از سواره و پياده به ياران امام حمله ور شدند و جنگ سختى در گرفت و اكثر اصحاب امام بر روى زمين افتادند، چون غبار ميدان رزم فرو نشست، همسر عبدالله بن عمير به سوى كشته او به راه افتاد و بر بالين او نشست و خاك از رخسار او پاك كرد و گفت: بهشت خدا تو را گوارا باد! از خدايى كه بهشت را روزى تو كرد مىخواهم كه مرا مصاحب تو در بهشت قرار دهد.
در اين اثنأ شمر به غلامش دستور داد تا عمود خود را بر سر او فرود آورد، و در اثر اين ضربه ام وهب به آرزوى خود رسيد و در كنار همسر شهيدش جان داد.[60]
2 و 3- سيف بن الحارث، مالك بن عبدالله[61]:
اين دو برادر مادرى به همراه غلامشان شبيب روز عاشورا هنگامى كه امام حسين عليهالسلام را در آن حال مشاهده كردند، گريه كنان به خدمت امام آمده و به اردوى او ملحق شدند.
امام عليهالسلام به آنها فرمود: اى فرزندان برادرم! چرا مىگرييد؟! به خدا سوگند بعد از گذشت ساعتى چشمانتان روشن خواهد شد.
گفتند: خدا ما را فداى تو گرداند، بر خود نمىگرييم بلكه گريه مىكنيم براى اين كه شما را در محاصره اين گروه مىبينيم و قدرت نداريم تا به چيزى بيش از جانمان از تو حمايت كنيم!
امام عليهالسلام فرمود: خدا شما را به خاطر اين همراهى و يارى، بهترين پاداشى كه به متقين مىدهد، عطا نمايد.
اين دو برادر ايستاده بودند و حنظلة بن اسعد مردم كوفه را موعظه مىنمود و مبارزه كرد تا به شهادت رسيد، آنگاه اين دو برادر به سوى سپاه كوفه حركت كرده و روى به امام حسين عليهالسلام نموده گفتند: السلام عليك يابن رسول الله! امام عليهالسلام فرمود: رحمت و سلام و بركات خدا بر شما باد.
پس در حالى كه هماهنگ مبارزه مىكردند و يكى از دنبال ديگرى بود، هر دو به فيض شهادت نائل آمدند.[62]
4 - عمرو بن خالد الصيدواى[63]و 5 - سعد مولاى عمرو[64]و 6 - جابر بن حارث[65]و 7 - مجمع بن عبدالله[66]:
اين چهار بزرگوار با هم بر اهل كوفه حمله بردند و چون در ميان دشمن قرار گرفتند سپاه كوفه آنها را محاصره و از ديگر ياران امام جدا كردند، امام حسين عليهالسلام برادرش عباس عليهالسلام را فرستاد تا آنها را با شمشير از حلقه محاصره نجات دهد در حالى كه آنها كاملا زخمى شده بودند، ولى در اثناى راه، دشمن باز با شمشير بر آنها حمله برد و با اين كه مجروح بودند، مبارزه كردند تا در كنار هم به شهادت رسيدند.[67]
در اين هنگام مجدداً عمرو بن حجاج با سپاهش بر ميمنه اصحاب امام حسين عليه السلام حمله كردند، و چون به امام نزديك شدند ياران امام بر زانو نشسته و نيزهها را به سوى آنها گرفتند، از اين رو اسبان سپاه عمرو بن حجاج نتوانستند قدم از قدم بردارند، و هنگام بازگشت، اصحاب امام بر آنان تير زده و تعدادى از ايشان را كشته و گروهى را مجروح ساختند.[68]
8 - برير بن خضير:
و چون جنگ شدت پيدا كرد، مردى از سپاه كوفه به نام يزيد بن معقل به ميدان آمد و برير را ندا كرد كه: كار خدا را درباره خود چگونه مىبينى؟!
برير گفت: به خدا سوگند كه او در حق من نيكى كرد و كار تو را در مسير شر قرار داد.
يزيد بن معقل گفت: دروغ مىگويى و قبل از اين، دروغگو نبودى! و من گواهى مىدهم كه تو از گمراهانى!
برير گفت: آيا مىخواهى با تو مباهله كنم تا خدا دروغگو را لعنت و آن كه را بر باطل است به قتل برساند؟
او پذيرفت و با هم در آويختند و دو ضربت رد و بدل شد و يزيد بن معقل ضربتى بر برير وارد كرد كه زيانى متوجه او نشد، و شمشيرى حواله سر او كرد و كلاه او را شكافت و به مغز سرش رسيد و روى زمين افتاد، و در حالى كه شمشير برير در سر او فرو رفته و برير آن را تكان مىداد كه از سر او بيرون آورد، مرد ديگرى از سپاه كوفه به نام رضى بن منقذ بر برير حمله كرد و ساعتى با يكديگر مبارزه كردند تا برير او را بر زمين زده و روى سينه او نشست، آن مرد فرياد زد: كجايند ياران تا مرا نجات دهند؟! كعب بن جابر به يارى او شتافت، به او گفته شد: اين مرد برير بن خضير قارى است كه در مسجد كوفه مىنشست و ما را قرآن مىآموخت، او توجهى نكرد و با نيزه به برير حمله كرد، و آن را بر پشت برير نهاد.
چون برير تيزى نيزه را در پشت خود احساس كرد، خود را به روى رضى بن منقذ افكند و روى او را به دندان گرفت و قسمتى از بينى او را بركند، كعب بن جابر نيزه را فشار داد و برير را از روى رضى بن منقذ كنار زد و او را با شمشير به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد.[69]
عفيف[70]مىگويد: گويا من رضى بن منقذ را مىنگرم كه از جاى بر مىخاست، و در حالى كه غبار از جامهاش پاك مىكرد به كعب بن جابر مىگفت: اى برادر ازدى! خدمتى به من كردى كه هرگز آن را فراموش نخواهم كرد.
يوسف بن يزيد مىگويد كه: از عفيف پرسيدم كه تو خود مباهله برير را با يزيد بن معقل شاهد بودى؟
عفيف گفت: آرى، به چشم ديدم و به گوش شنيدم.
كعب بن جابر - قاتل برير - چون از كربلا باز گشت، همسرش و خواهرش نوار به او گفتند: تو دشمن پسر فاطمه را يارى كردى و بزرگ قرأ قرآن - برير - را كشتى و گناه بزرگى را انجام دادى! به خدا سوگند كه هرگز با تو كلمهاى سخن نخواهيم گفت.[71]
عبيدالله پسر عموى كعب بر او خشمگين شد و گفت: واى بر تو! برير را كشتى؟!
به چه اميدى خدا را ملاقات خواهى كرد؟!
نوشتهاند كه: كعب از كرده خود پشيمان شده و اشعارى را به نظم درآورد كه در آن حزن و اندوه خود را به خاطر ارتكاب اين جرم بزرگ يادآور شده است.[72]و[73]
9 - عمرو بن قرظة بن كعب انصارى:
پدر او از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از ياران اميرالمؤمنين عليهالسلام بود، و در جنگهاى امام على عليهالسلام شركت داشت و آن حضرت او را به ولايت فارس گمارده بود، و در سال 51 بدرود حيات گفت. او داراى فرزندانى است كه مشهورترين آنها عمرو و على است كه عمرو در ايام مهادنه در كربلا خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و امام او را جهت ارشاد نزد عمر بن سعد مىفرستاده است، و اين جريان تا آمدن شمر ادامه داشت، و چون شمر به كربلا آمد، اين ارتباط قطع شد.[74]
او روز عاشورا از امام اذن گرفت و به ميدان آمد در حالى كه اين رجز مىخواند:
قد علمت كتيبة الانصارانى ساحمى حوزة الذمار ضرب غلام غير نكس شارىدون حسين مهجتى و دارى.
[75]
پس عمرو بن قرظه ساعتى رزميد و نزد امام حسين عليهالسلام بازگشت و در برابر آن حضرت ايستاد تا از او در برابر دشمن دفاع كند.[76]
ابن نما مىگويد: او صورت و سينه خود را سپر تيرها قرار داده بود و نمىگذاشت كه به امام حسين عليهالسلام اصابت كند، و پس از جراحتهاى زيادى كه برداشته بود به امام عرض كرد: اى پسر رسول خدا! به عهد خود وفا كردم؟!
آن حضرت فرمود: آرى، تو زودتر از من در بهشت خواهى بود، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو كه من هم به دنبال تو خواهم آمد.
عمرو پس از شنيدن اين سخنان بشارتآميز به روى زمين افتاد و جان تسليم كرد؛ سلام خدا بر او باد.
اما برادرش على كه با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، چون برادرش كشته شد، از ميان سپاه كوفه بيرون آمد و ندا كرد: اى حسين! برادر مرا فريفتى و او را كشتى!
امام حسين فرمود: من او را نفريفتم، خدا او را هدايت كرد و تو به گمراهى كشيده شدى.
گفت: خدا مرا بكشد! اگر تو را نكشم، و يا به دست تو كشته نشوم! و به طرف امام حمله كرد.
نافع بن هلال او را با ضربه نيزه بر روى زمين انداخت و ياران او آمده و از معركه بيرونش بردند و زخمهايش را مدوا كردند تا بهبودى يافت.[77]
10 و 11- سعد بن حارث، ابو الحتوف بن حارث[78]:
اين دو برادر با عمر بن سعد به كربلا آمده بودند، و چون روز عاشورا شد و امام حسين عليهالسلام ندا مىكرد: «الا من ناصر ينصرنا» و زنان و كودكان با شنيدن صداى امام عليه السلام شيون مىكردند، از ديدن اين منظره، تاب نياوردند و شمشير به روى سپاه كوفه و دشمنان امام حسين عليهالسلام كشيدند و آنقدر مبارزه خود را ادامه دادند تا شهيد شدند.[79]
برخى نوشتهاند كه: اين دو برادر در لحظات آخرين امام و پس از شهادت اصحاب به فيض شهادت نائل آمدند.[80]
12 - نافع بن هلال:
از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام و مردى بزرگوار و شجاع و قارى قرآن و نويسنده حديث بود و در جنگهاى جمل و صفين و نهروان در خدمت على عليهالسلام شمشير مىزد، و چون امام حسين عليهالسلام به سمت عراق آمد، نافع و سه نفر ديگر از يارانش در ميان راه به آن حضرت پيوستند.
چون عمرو بن قرظه شهيد شد و برادرش على بن قرظه به خونخواهى او به ميدان آمد، نافع بن هلال بر او حمله كرد و او را مجروح ساخت، يارانش براى نجات او حمله كردند و نافع بن هلال با آنها درگير شد و رجز مىخواند و مىگفت:
ان تنكرونى فانان ابن الجملى دينى على دين حسين بن على.
[81]
مردى به نام مزاحم بن حريث در پاسخ او گفت: من بر دين فلان هستم!
نافع بن هلال گفت: تو بر دين شيطانى؛ و بر او حمله كرد و مزاحم خواست برگردد كه ضربه نافع به او مهلت نداد و كشته شد.
عمرو بن حجاج فرياد زد: آيا مىدانيد با چه كسانى مىجنگيد؟! كسى به تنهايى به ميدان اصحاب حسين نرود!
ابو مخنف مىگويد: نافع بن هلال، نامش را بر روى تيرهاى خود نوشته و آنها را مسموم نموده و پرتاب مىنمود، و از سپاه عمر بن سعد دوازده نفر را كشت و بسيارى را مجروح ساخت. هنگامى كه تيرهاى او تمام شد، شمشير خود را برهنه نمود و حمله كرد و مىگفت:
انا الهزير الجملى انا على دين على.[82]
لشكر دشمن چاره كار را در حمله دسته جمعى به او ديد و لذا اطراف او را گرفته و او را هدف تيرها و سنگهاى خود قرار دادند تا اين كه بازوان او را شكسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهى از سپاه، او را نزد عمر بن سعد آوردند.
عمر بن سعد به او گفت: اى نافع! واى بر تو! چرا با خود چنين كردى؟!
نافع گفت: پروردگار من از قصد من آگاه است.
در حالى كه خونها بر محاسن او جارى بود به او گفتند: مگر نمىبينى كه با خود چه كردهاى؟!
نافع گفت: دوازده نفر از شما را كشتهام و خودم را ملامت نمىكنم، اگر بازوان من سالم بود نمىتوانستيد مرا اسير كنيد.
شمر به عمر بن سعد گفت: او را بكش!
عمر بن سعد گفت: تو او را آوردى، اگر مىخواهى تو او را بكش!
شمر شمشير از نيام كشيد، و چون خواست نافع را به قتل برساند، نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو ملاقات خدا بسيار دشوار بود و خون ما بر گردن تو سنگينى مىكرد، خدا را سپاس مىگويم كه مرگ ما را در دست بدترين خلق، قرار داد! پس شمر او را به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد.[83]
13 - ابو الشعثأ كندى:
نام او يزيد بن زياد[84]است و با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، و چون كار به مقاتله انجاميد، و سخنان امام را رد كردند، به جانب حسين عليهالسلام آمد.
او كه تيرانداز ماهرى بود در برابر امام حسين عليهالسلام زانو زد و صد تير به سوى دشمن پرتاب كرد و امام مىفرمود: خدايا! تيرهاى او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده! و هنگامى كه تيرهاى او تمام شد، در حالى كه بپا مىخواست گفت: پنج تن از سپاه عمر بن سعد را كشتم، سپس بر سپاه دشمن حمله كرد و نوزده نفر را به قتل رساند و بعد به شهادت رسيد[85]او هنگام حمله اين رجز را مىخواند:
"انا يزيد و ابىمهاجر اشجع من ليث نبيل خادر يارب انى للحسين ناصر ولا بن سعد تارك و هاجر.[86]و[87]
14 - مسلم بن عوسجه:
او مردى شريف، عابد و زاهد بود، و از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بشمار مىرفت؛ شجاعت او در جنگها و فتوحات اسلامى هميشه ورد زبانها بود.[88]
عمرو بن الحجاج كه در ميسره لشكر عمر بن سعد قرار گرفته بود، بر ميمنه امام - كه زهير بن قين فرماندهى آن را بر عهده داشت - حمله ور شد، و اين درگيرى در ناحيه فرات صورت گرفت و ساعتى به طول انجاميد و در آن مسلم بن عوسجه اسدى بر روى زمين افتاد و به فيض شهادت نائل آمد.
آن بزرگوار در كوفه وكيل مسلم بن عقيل بود و مسئوليت جمع آورى اموال و خريد سلاح و گرفتن بيعت از مردم را بر عهده داشت.
در روز عاشورا ضمن مبارزهاى تحسينانگيز اين رجز را مىخواند:
ان تسألوا عنى فانى ذو لبد من فرع قوم من ذرى بنى اسد فمن بغانى حائر عن الرشد و كافر بدين جبار صمد.[89]
حاضران در صحنه پيكار كربلا مىگويند كه چون غبار صحنه جنگ فرو نشست، مشاهده كردند كه مسلم بن عوسجه بر روى زمين افتاده است و آخرين لحظات حياتش بود كه امام حسين عليهالسلام بر بالين او حاضر شد و فرمود: خداى تو را رحمت كند اى مسلم بن عوسجه، و اين آيه را تلاوت كردند: (فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.)[90]
حبيب بن مظاهر نزديك آمد و گفت: اى مسلم بن عوسجه! شهادت تو سخت بر من گران است، تو را به بهشت بشارت مىدهم.
مسلم بن عوسجه با صدايى ضعيف گفت: خداى تو را هم مژده خير دهد.
حبيب بن مظاهر به او گفت: خداى تو را هم مژده خير دهد.
حبيب بن مظاهر به او گفت: اگر من هم در همين لحظات به تو ملحق نمىشدم دوست داشتم كه مرا وصى خود قرار دهى تا به وصاياى تو عمل كنم.
مسلم بن عوسجه گفت: تو را به اين (امام حسين عليهالسلام) وصيت مىكنم كه جان خود را فداى او كنى؛ و با دست خود به امام عليهالسلام اشاره كرد.
حبيب گفت: به خداى كعبه چنين خواهم كرد.
پس مسلم بن عوسجه جان داد و در جوار رحمت حق آرميد. در اين هنگام كنيز مسلم بن عوسجه فرياد بر آورد: يا سيداه! و يابن عوسجتاه!
سپاه عمرو بن حجاج فرياد برآوردند كه: مسلم بن عوسجه را كشتيم!
شبث بن ربعى به بعضى از يارانش كه در كنارش بودند گفت: مادرانتان در سوگ شما بگريند! شما خود را به دست خود كشته و موجبات سرافكندگى خود را فراهم ساختهايد، در اين حال شادى مىكنيد كه يلى مانند مسلم بن عوسجه را كشتهايد؟!! به خدا سوگند او را در جايگاه كريم در ميان مسلمانان ديدم، او را در دشت آذربايجان مشاهده كردم كه قبل از آمدن تمامى سواران، شش نفر را كشته بود، شما بر كشتن چنين افرادى شادى مىكنيد؟!
نوشتهاند كه: مسلم بن عوسجه به دست دو نفر شهيد شد كه نامهاى آنها مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمن بن ابى خشكاره بجلى است.[91]
15 - حربن يزيد رياحى:
حر مردى شريف در ميان قوم خود بود[92]، و عاقبت به نداى حق لبيك گفت و با شادى به استقبال شهادت رفت و فرزند پيامبر را يارى كرد.
او دليرانه مىجنگيد و رجز مىخواند:
انى انا الحر و مؤوى الضيفاضرب فى اعراضكم بالسيف عن خير من حل بلاد الخيفا ضربكم ولا آرى من حيف.
[93]
حربن يزيد به اتفاق زهير بن قين با دشمن پيكار مىكردند[94]و چون يكى از آنها در محاصره دشمن قرار مىگرفت ديگرى او را از محاصره دشمن بيرون مىآورد و ساعتى بر اين روال پيكار كردند تا اسب حربن يزيد جراحاتى برداشت و او همچنان سواره پيكار مىكرد و شعر مىخواند تا اين كه مردى به نام يزيد بن سفيان كه با او دشمنى ديرينه داشت در اثر فتنه انگيزى حصين بن نمير كه به او گفت: اين حربن يزيد است كه تو مىخواستى او را به قتل برسانى، به حربن يزيد حمله كرد ولى حر به او امان نداد و او را از دم شمشير گذراند.
پس شخصى به نام ايوب بن شرح، تيرى به اسب حر زده و او را از پاى در آورد، حر به ناچار از اسب پياده شد و پياده مىرزميد تا چهل و چند نفر را به قتل رساند.
در اين احوال لشكر پياده نظام ابن سعد بر او حملهور شده و او را كشتند، اصحاب امام با شتاب به سوى او شتافته و او را در برابر خيمهاى كه مىجنگيد قرار دادند، امام عليهالسلام بر بالين او نشست و خون از چهره حر پاك كرد و اين جملات را فرمود: تو حر و آزادهاى همانگونه كه مادرت بر تو نام نهاد، تو در دنيا و آخرت حر و آزادهاى.[95]
در مرثيه حر، يكى از اصحاب امام حسين اين شعر را سرود:
لنعم الحر حر بنى رياحصبور عند مشتبك الرماح *** و نعم الحر اذ فادى حسينا و جاد بنفسه عند الصباح.[96]
و بعضى اين اشعار را به على بن الحسين عليهالسلام نسبت دادهاند
[97]، و بعضى هم گفتهاند كه خود امام حسين عليهالسلام آنها را انشأ فرمودهاند.
[98]
افراشت ز مهر، بيرق يارى را
خوش برد به سر، طريق ديندراى را
شد حر و دريد پرده ظلمت را
شد مست و سرود، شعر بيدارى را[99]
16- حبيب بن مظاهر[100]:
او از اصحاب رسول خدا بود و در كوفه سكونت داشت و از ياران على عليهالسلام بود و در تمام جنگها در خدمت آن حضرت شمشير مىزد و از جمله خواص اصحاب آن حضرت و حاملان علوم آن بزرگوار است، او از جمله كسانى است كه مشتاقانه به يارى امام حسين عليهالسلام شتافتند.[101]
حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه در كوفه براى امام بيعت مىگرفتند و چون عبيدالله بن زياد به كوفه آمد و اهل كوفه مسلم را تنها گذاشتند، قبيله حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه آنها را پنهان كردند تا آسيبى به آنها نرسد، و هنگامى كه امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد آن دو به سوى آن حضرت حركت كردند، روزها مخفى مىشدند و شبها طى طريق مىنمودند تا به اردوى امام عليهالسلام ملحق شدند.[102]
هنگامى كه امام حسين عليهالسلام براى اداى نماز ظهر از سپاه كوفه مهلت خواست، حصين بن تميم گفت: نماز از شما پذيرفته نيست!!
حبيب بن مظاهر در پاسخ او گفت: گمان مىكنى كه نماز از آل رسول خدا پذيرفته نشود و نماز تو اى احمق نادان مقبول افتد؟!
حصين بن تميم به او حمله كرد و حبيب نيز به طرف او حمله ور شد و ضربهاى بر صورت اسب وى زد و بر اثر همين ضربه، حصين از اسب بر زمين افتاد، يارانش آمده او را نجات دادند و حبيب بر آنان حمله كرد و رجز مىخواند و مىگفت:
انا حبيب و ابى مظهر فارس هيجأ و حرب تسعر انتم اعدّ عدًّْ و اكثرو نحن او فى منكم واصبر.
[103]
پس گروهى را به قتل رساند تا اين كه بديل بن صريم با شمشير به او حمله كرد و ضربهاى بر او وارد ساخت، و مردى از تميم نيز با نيزه بر او حمله ور شد، حبيب از اسب بر زمين افتاد و چون خواست بپاخيزد، حصين بن تميم با شمشير ضربهاى ديگر به سر او زد، و آن مرد تميمى سر از تن حبيب جدا كرد، رضوان و بهشت خداوند بر او مبارك باد.
حصين بن تميم به آن مرد تميمى گفت: من با تو در كشتن حبيب شريك هستم! او مىگفت: من خود به تنهايى حبيب را كشتهام!
حصين بن تميم به او گفت: سر حبيب را به من ده تا بر گردن اسبم آويزان كنم تا مردم بدانند من در كشتن او با تو شريكم! و بعد به تو خواهم داد كه نزد عبيدالله ببرى و جايزه بگيرى!! ولى او قبول نكرد!
آشنايان آن دو آنها را اصلاح دادند و حصين بن تميم سر را به گردن اسب آويزان نموده و در ميان لشكر مىچرخيد! و بعد به او برگرداند.[104]
محمدبن قيس نقل كرده است كه شهادت حبيب بن مظاهر براى امام بسيار گران آمد و دل مباركش شكست و گفت: از خدا انتظار دارم كه حاميان مرا و ياران مرا اجر دهد.
همچنين آمده است كه آن حضرت فرمود: اى حبيب! چه برگزيده مردى بودى كه خدا تو را توفيق عنايت كرد تا هر شب ختم قرآن كنى.[105]
بهر حال از آنچه گذشت معلوم مىشود حبيب بن مظاهر قبل از نماز ظهر به شهادت رسيده است.
آخرين نماز
چون وقت نماز ظهر فرا رسيد، مردى از ياران آن حضرت به نام ابو ثمامه صيداوى[106]به آن حضرت عرض كرد: اى ابا عبدالله! من به فدايت شوم، اين گروه به ما نزديك شدهاند و به خدا سوگند كه پيش از تو من بايد كشته شوم و دوست دارم چون خدا را ملاقات مىكنم با تو نماز خوانده باشم!
امام حسين عليهالسلام سر به سوى آسمان برداشت و فرمود: نماز را تذكر دادى، خداى تو را از نمازگزاران قرار دهد.
آنگاه امام حسين عليهالسلام زهير بن قين و سعيدبن عبدالله را گفت در جلوى آن حضرت بايستند تا او نماز ظهر بگذارد، پس امام عليهالسلام با نيمى از يارانش نماز خوف بجاى آوردند.[107]
17- سعيد بن عبدالله حنفى[108]:
سعيد بن عبدالله در جلوى امام ايستاد و امام نمازگزارد و او در اثر تيرباران دشمن به روى زمين افتاد در حالى كه مىگفت: خدايا اين گروه را لعنت كن همانند لعن قوم عاد و ثمود، و سلام مرا به پيامبرت برسان؛ همچنين گفت: پروردگارا! اين زخمها را براى درك ثواب تو در راه نصرت فرزند پيامبر تو بر جان خود خريدم.
آنگاه به طرف امام التفاتى كرده گفت: آيا به عهد خود وفا كردم اى پسر رسول خدا؟!
امام عليهالسلام فرمود: آرى، تو در بهشت پيشاپيش من قرار خواهى داشت.
او در حالى به شهادت رسيد كه سيزده تير غير از زخم نيزه و شمشير بر بدنش فرو رفته بود، و چون امام عليهالسلام از نماز فارغ شد به اصحابش فرمود: اى انصار من! اين بهشت است كه درهاى آن به روى شما باز شده و نهرهاى آن جارى و ميوههاى آن آماده است، و اين پيامبر خداست و اينان شهدايى كه در راه خدا كشته شدهاند، منتظر قدوم شمايند، و شما را به بهشت بشارت مىدهند، پس از دين خدا و دين پيامبر حمايت و از حرم پيامبر دفاع كنيد.
اصحاب به امام عرض كردند: جانهاى ما فداى تو باد و خونهاى ما نگاهدارنده خون تو، به خدا سوگند كه هيچ گزندى به تو و حرم تو نمىرسد مادامى كه از ما كسى زنده باشد.[109]
18- ابو ثمامه صائدى:
نام او عمرو بن عبدالله بن كعب و از تابعين بود و مردى دلاور و از شخصيتهاى شيعه بشمار مىرفت. از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام بود و در جنگها با آن حضرت شركت مىكرد، و بعد از اميرالمؤمنين از اصحاب امام حسن مجتبى عليهالسلام گرديد و در كوفه ماند، و چون معاويه مرد، به امام حسين عليهالسلام نامه نوشت و او را دعوت كرد و از جمله فرماندهان مسلم بن عقيل بود[110]كه با سپاهيان خود عبيدالله بن زياد را در قصر دارالاماره محاصره كرد،
و چون مردم از اطراف مسلم پراكنده شدند ابو ثمامه بصورت مخفيانه زندگى مىكرد و ابن زياد شب و روز در جستجوى او بود! او با نافع بن هلال در اثناى راه به امام حسين عليه السلام ملحق گرديد و در روز عاشورا پس از آن كه با امام حسين نماز گزارد به آن حضرت عرض كرد: يا ابا عبدالله! تصميم گرفتهام كه به ياران خويش ملحق شوم، و ناخوش دارم كه زنده بمانم و تو را كشته ببينم.
امام عليهالسلام به او اذن داد و فرمود: ما هم بعد از ساعتى به شما ملحق مىشويم؛ پس او سرگرم نبردى شديد با سپاه كفر شد تا بر تن او جراحات زيادى رسيد و در اين احوال مردى به نام قيس بن عبدالله صائدى كه پسر عموى او بود و با ابو ثمامه سابقه دشمنى داشت، او را به قتل رساند؛ و شهادت او بعد از شهادت حربن يزيد رياحى بود.[111]
19- سلمان بن مضارب:
او پسر عموى زهير بن قين بود و همراه او به حج آمده بود، و چون زهير در بين راه به امام حسين عليهالسلام پيوست، سلمان بن مضارب نيز به امام ملحق گرديد و به كربلا آمد و در روز عاشورا بعد از اداى نماز ظهر با امام، قبل از زهير بن قين به شهادت رسيد.[112]
20- زهير بن قين بجلى:
او مردى شجاع و شريف در قبيله خود بود و در كوفه اقامت داشت و شجاعت او در جنگها مشهور بود، در ابتداى كار از طرفداران عثمان بود و پس از ملاقات با امام حسين عليهالسلام در اثر هدايت الهى از عقيده خود دست كشيد و از شيعيان على و اهلبيت عليهم السلام شد و همراه امام حسين عليهالسلام به كربلا آمد.[113]
روز عاشورا بعد از گزاردن نماز با امام عليهالسلام، دست خود را روى شانه امام نهاد و اين رجز را خواند:
اقدم هديت هاديا مهديااليوم تلقى جدك النبيا و حسنا و المرتضى عليا و ذاالجناحين الفتى الكميا و اسدالله الشهيد الحيا.[114]
سپس به ميدان آمد و مبارزه سختى با سپاه كوفه كرد[115]تا آن كه يكصد و بيست نفر از آنان را به قتل رساند.
او از زمره اصحاب وفادارى بود كه پيشاپيش امام عليهالسلام شمشير مىزد تا به درجه والاى شهادت نائل آمد.[116]
بشير بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس تميمى بر او حمله برده و او را شهيد كردند و امام حسين عليهالسلام پس از شهادت او فرمود: اى زهير! خدا تو را از لطف خود دور مدارد و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به لعنت ابدى خود گرفتار سازد.[117]
وقتى كه خبر كشته شدن زهير بن قين در ركاب امام عليهالسلام به همسر با وفاى او رسيد، به غلامش گفت: برو و مولايت زهير را كفن كن، غلام زهير وقتى كه بدن مطهر امام حسين عليهالسلام را عريان در قتلگاه مشاهده كرد، با خود گفت: چگونه مولايم زهير را كفن كنم ولى حسين عليهالسلام را رها نموده و عريان بگذارم؟! به خدا سوگند كه چنين نكنم. پس امام را در پارچهاى كه همراه داشت پيچيد و زهير را با پارچهاى پاره كفن نمود.[118]
21 - حجاج بن مسروق الجعفى:
او از شيعيان و از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام بود و در كوفه سكونت داشت، چون امام حسين عليهالسلام به مكه عزيمت كرد، از كوفه به مكه آمد و پس از ملاقات با امام عليهالسلام در خدمت او بود و در اوقامت نماز براى حضرت اذان مىگفت، و در روز عاشورا كه آتش جنگ شعلهور گرديد حجاج بن مسروق پيش آمد و از امام اجازه جنگ گرفته به ميدان رفت و مدتى مبارزه كرد و به طرف امام بازگشت، و در حالى كه بدنش غرق خون بود اين رجز را مىخواند:
اليوم القى جدك النبياثم اباك ذالندى عليا ذاك الذى نعرفه الوصيا[119]و[120]
امام عليهالسلام فرمود: من هم به شما ملحق و آنان را ملاقات خواهم كرد، سپس حجاج بن مسروق به ميدان بازگشت و آنقدر مبارزه كرد تا شهيد شد.[121]
22 - يزيد بن مغفل جعفى:
او از شعراى خوب و از شجاعان شيعه و از اصحاب على عليهالسلام در جنگ صفين بشمار مىرفت، او در مكه به همراه حجاج بن مسروق به امام حسين عليهالسلام ملحق شد و روز عاشورا نزد امام حسين عليهالسلام آمد و براى مبارزه اذن گرفت و به ميدان رفت و اين رجز را خواند:
انا يزيد و انا ابن مغفلو فى يمينى نصل سيف مصقل اعلو به الهامات وسط القسطلعن الحسين الماجد المفضل ابن رسول الله خير مرسل.[122]
و آنچنان شجاعانه جنگيد كه دشمن را به حيرت واداشت، و پس از آن كه گروهى را به قتل رسانيد به فيض شهادت نائل آمد.[123]
23 - حنظلة بن اسعد شبامى:
از بزرگان شيعه و مردى فصيح و شجاع و قارى قرآن بود، و فرزندى داشت به نام على كه در تاريخ از او ياد شده است. حنظله بعد از ورود امام حسين عليهالسلام به كربلا به اردوى آن حضرت ملحق شد و امام او را به عنوان رسول نزد عمر بن سعد مىفرستاد، و چون روز عاشورا فرا رسيد نزد امام آمد و از آن حضرت براى جهاد اذن گرفت و در جلوى امام ايستاد و شروع به سخن گفتن با لشكر كوفه كرد و گفت:
اى مردم! من بر عاقبت كار شما بيمناكم همانند روز احزاب و سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، اى مردم! من از رسوائى شما در روز قيامت مىترسم، آن روزى كه هيچ نگهدارندهاى جز خدا نيست و كسى كه گمراه شد راهى به سوى هدايت ندارد. اى مردم! حسين را نكشيد كه خداوند شما را به عذاب خود مبتلا سازد و كسى كه افترا مىبندد، زيان خواهد بود.
امام حسين عليهالسلام به او فرمود: هنگامى كه تو اين گروه را به حق دعوت كردى و آنان نپذيرفتند و تصميم به ريختن خون تو و يارانت گرفتند و دست خود را به خون برادران صالح تو آلوده كردند، اينها مستوجب عذاب شدند.
حنظله بن اسعد به امام عليهالسلام عرض كرد: راست گفتى، فدايت شوم، آيا اجازه مىدهى كه به ملاقات پروردگارم شتافته و به برادرانم ملحق شوم؟
آن حضرت اجازه داد و فرمود: برو به سوى چيزى كه بهتر از دنيا و آنچه در آن است، جهانى كه حدى نپذيرد و سلطنتى كه زوال نيابد.
حنظله گفت: السلام عليك يا ابا عبدالله صلى الله عليك و على اهل بيتك، ملاقات ما و شما در بهشت!
امام فرمود: آمين! آمين!
سپس به سپاه كوفه حلمه كرد و سرانجام بر او حمله كردند و او را به شهادت رساندند، رضوان الله تعالى عليه.[124]
24 - عابس بن ابى شبيب[125]:
او از قبيله بنى شاكر مىباشد كه طائفهاى است از همدان؛ عابس از رجال شيعه و از رؤساى آنها و مردى شجاع و خطيبى توانا و عابدى پر تلاش و متهجد بود.[126]و[127]
عابس در روز عاشورا مىگفت: امروز روزى است كه بايد تلاش كنيم براى سعادت خويش با هر چه در توان داريم زيرا بعد از امروز حساب است و عمل به كار نيايد.
آنگاه نزد امام حسين عليهالسلام آمد و گفت: يا ابا عبدالله! به خدا سوگند روى زمين چه در نزديك و يا دور كسى عزيزتر و محبوبتر از تو نزد من نيست، اگر من چيزى عزيزتر از جانم و خونم داشتم كه فدايت كنم و كشته شدن را از تو دفع كنم، هر آينه تقديم مىكردم؛ سپس گفت: «السّلام عليك يا ابا عبدالله اشهد انى على هداك و هدى ابيك»؛ «سلام بر تو اى اباعبدالله، من گواهى مىدهم كه بر راه شما و پدر شما استوارم و به راه راست هدايت مىيابم.» سپس با شمشير به سوى دشمن آمد.
ربيع بن تميم گويد: چون ديدم كه عابس به سوى ميدان مىآمد او را شناختم و سابقه او را در جنگها مىدانستم كه او شجاعترين مردم است؛ به سپاه عمر بن سعد گفتم: اين شخص شير شيران است، اين فرزند شبيب است، مبادا كسى به جنگ او رود؛ پس عابس مكرر فرياد مىزد و مبارز مىطلبيد و كسى جرأت نمىكرد به ميدان او رود.
عمر بن سعد گفت: حال كه چنين است او را سنگباران كنيد، پس لشكر اينگونه كردند.
عابس كه چنين ديد زره از تن به در كرد و كلاه خود از سر برداشت سپس بر سپاه كوفه حمله كرد.
وقت آن آمد كه من عريان شوم *** جسم بگذارم سراسر جان شوم *** آزمودم مرگ من در زندگى است *** چون رهم زين زندگى پايندگى است *** آنچه غير از شورش و ديوانگى است *** اندرين ره روى در بيگانگى است
ربيع بن تميم مىگويد: سوگند به خدا او را ديدم كه بيش از دويست رزمنده را تار و مار كرد، پس بر او از هر طرف حمله بردند و او را شهيد كردند، و من شاهد بودم كه سر عابس بن شبيب در دست مردانى بود و منازعه مىكردند، اين مىگفت من عابس را كشتهام و ديگرى مىگفت من كشتهام. عمر بن سعد گفت: مخاصمه نكنيد، سوگند به خدا يك نفر نمىتواند اين مرد را كشته باشد.[128]
از شور تو پر، كون و مكان شد عابس! *** در سوگ تو خون، دل جهان شد عابس *** تن از تو و، تو برهنهتر از تن خويش *** عريانتر ازين نمىتوان شد عابس
25 - شوذب بن عبدالله:
او از رجال شيعه و از معدود دليران بنام و حافظ حديث از اميرالمؤمنين عليهالسلام بود، و مجلس حديث داشت كه شيعيان نزد او آمده و اخذ حديث مىكردند. با عابس بن ابى شبيب از كوفه به مكه آمد و نزد امام عليهالسلام ماند تا روز عاشورا، و چون جنگ آغاز شد به مبارزه پرداخت. عابس او را طلب كرد و از تصميم او مبنى بر يارى امام و شهادت در راه او سؤال كرد و او عزم خود را بر شهادت ابراز نمود و همانند دليران به مبارزه پرداخت تا به شهادت رسيد.[129]
26 - جَون بن ابى مالك[130]:
او بنده سياه چرده ابوذر غفارى بود كه نزد امام عليهالسلام آمد و براى مبارزه اجازه خواست. امام حسين عليهالسلام فرمود: تو از جانب ما مأذونى و براى عافيت همراه ما آمدهاى، خود را در مشقت مينداز!
گفت: من در راحتى باشم و در سختى شما را تنها بگذارم؟!! به خدا سوگند هر چند كه بوى بدن من بد، و حسب من رفيع نيست ولى امام بزرگوارى چون تو بوى مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روى مرا سفيد مىكند و به بهشتم مژده مىدهد! به خدا سوگند كه از شما جدا نگردم تا خون سياه من با خون شريف شما آميخته گردد! بعد شروع به رجز خوانى كرد:
كيف ترى الفجّار ضرب الاسود بالمشرفى القاطع المهنّد أذبُّ عنهم باللّسان و اليدارجو به الجنْ يوم المورد.[131]
و شجاعانه به جنگ با دشمن پرداخت و بيست و پنچ نفر از آنان را به قتل رساند تا اين كه شهيد شد. امام حسين عليهالسلام بر بالين او حاضر شد و گفت: خدايا روى او را سپيد و بوى او را خوش و او را با نيكان محشور كن و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان.
از امام باقر عليهالسلام روايت شده كه: هر كسى كشته خود را از ميدان بيرون مىبرد و به خاك مىسپرد، اما جون كسى را نداشت تا او را از ميدان بيرون برد، به همين جهت پيكر پاره پاره او را پس از ده روز ديدند در حالى كه بوى مشك از بدنش به مشام مىرسيد.[132]
27 - عبدالرحمن الارحبى:
او از تابعين و مردى شجاع و دلاور بود و به همراه قيس بن مسهر با نامههاى مردم كوفه در مكه در شب دوازدهم ماه رمضان به خدمت امام رسيد، و امام عليهالسلام عبدالرحمن را همراه مسلم بن عقيل به كوفه فرستاد و او مجدداً بازگشت و از جمله ياران امام بود. در روز عاشورا چون آن حال را مشاهده نمود اذن گرفت، امام عليهالسلام او را اجازه داد، پس به ميدان آمد و مبارزه كرد و رجز خواند: صبراً على الاسياف و الاسنّْصبراً عليها لدخول الجنّْ[133]تا آن كه به شهادت رسيد.[134]
28 - غلام تركى:
او غلام امام عليهالسلام و از قاريان قرآن بود، اذن گرفت و به ميدان آمد مبارزه مىكرد و رجز مىخواند:
البحر من طعنى و ضربى يصطلى و الجوُّ من سهمى و نبلى يمتلى اذا حسامى فى يمينى ينجلى ينشقُّ قلب الحاسد المبجل.[135]
و گروهى از سپاهيان دشمن را كشت سپس به علت زخمهاى وارده بر روى زمين افتاد. امام حسين عليهالسلام آمد و گريست! و صورت بر صورتش نهاد!
غلام همين كه چشمش را باز كرد و امام عليهالسلام را بر بالين خود مشاهده كرد لبخندى زد و سپس جان داد.[136]
29 - انس بن حارث:
او از اصحاب رسول خداست كه در غزوههاى بدر و حنين در خدمت آن حضرت بود و احاديثى از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل كرده كه از جمله آنها اين حديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «اين فرزندم حسين در زمين كربلا كشته خواهد شد. هر كس در آنجا باشد بايد او را يارى كند.»[137]و[138]
او روز عاشورا از امام عليهالسلام اذن گرفت و عمامه خود را به كمر بست و با پارچهاى ابروهاى خود را به بالا برده، بست! امام عليهالسلام چون او را با اين هيئت مشاهده كرد گريست و فرمود: «شكر الله لك يا شيخ»، او با همان كهنسالى هجده نفر از لشكريان كوفه را به قتل رسانده و آنگاه شهيد شد، رضوان الله تعالى عليه.[139]
30 و 31 - عبدالله بن عروه، عبدالرحمن بن عروه:
اين دو برادر، جدشان از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام بوده و در كربلا به امام حسين عليهالسلام ملحق شدند و در روز عاشورا به نزد آن حضرت آمده و سلام كردند و گفتند: دوست داريم كه در برابرت مبارزه كرده و از حريم تو دفاع كنيم.
امام عليهالسلام فرمود: مرحباً بكما! آفرين باد بر شما! و اين دو برادر در نزديكى امام با دشمن مبارزه كردند تا اين كه شهيد شدند.[140]
و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على عبدالله و عبدالرحمن ابنا عروة بن حراق الغفاريَّين.»[141]
32 - عمرو بن جناده:
عمرو بن جناده انصارى بعد از شهادت پدرش جنادة بن حارث انصارى، به خدمت امام حسين عليهالسلام آمد در حالى كه يازده سال بيشتر نداشت. امام عليهالسلام به او اجازه نداد و فرمود: پدر اين كودك در حمله اول شهيد شده و شايد مادرش از اين كار ناخشنود باشد.
آن كودك گفت: مادرم به من فرمان داده است كه به ميدان روم!
وقتى امام عليهالسلام سخن او را شنيد او را اذن داد[142]، پس به ميدان رفت و شهيد شد و سر او را از تن جدا كرده و به سوى امام حسين عليهالسلام پرتاب نمودند! مادرش آن سر را گرفت و خاك و خون از آن پاك كرد و آن را بر سر مردى از سپاه كوفه كه در نزديكى او قرار داشت، كوبيد و او را به هلاكت رساند، بعد به خيمه بازگشت و عمود خيمه - و به قولى شمشيرى - را برگرفت و اين رجز خواند:
انا عجوزٌ سيّدى ضعيفه خاوية بالية نحيفه اضربكم بضربة عنيفهدون بنى فاطمة الشّريفه.[143]
سپس به دشمن حمله كرد و دو نفر را كشت، سپس امام حسين عليهالسلام او را به خيمه باز گرداند.[144]
33- واضح التركى:
او مردى شجاع و قارى قرآن و ترك زبان بود و با جنادة بن حارث به حضور امام حسين عليهالسلام آمده بودند، و گمان دارم همان كسى است كه اهل مقاتل ذكر كردهاند كه روز عاشورا را در مقابل سپاه كوفه ايستاد و پياده با شمشير مبارزه مىكرد و رجز مىخواند و چون روى زمين افتاد به امام عليهالسلام استغاثه كرد، امام بر بالين او آمد و دست بر گردن او نهاد در حالى كه او جان مىداد و او به خود مىباليد كه: چه كسى همانند من است در حالى كه پسر رسول خدا صورتش را بر صورتم گذارده است، سپس به ملكوت اعلى پيوست.[145]
34 - رافع بن عبدالله:
او با مولايش مسلم بن كثير هنگامى كه امام عليهالسلام وارد كربلا شده بود، خدمت آن حضرت رسيد و در جنگ با سپاه كوفه شركت كرده و بعد از مسلم بن كثير و پس از نماز ظهر مبارزه كرد و شهيد شد.[146]
35 - يزيد بن ثبيط :
او از اصحاب ابوالاسود و از شيعيان بصره و در ميان قومش شريف و بزرگوار بوده است، با دو فرزندش از بصره به مكه آمد و با امام عليهالسلام رهسپار كربلا شد و پس از مبارزه با دشمن به شهادت رسيد.[147]
36 - بكر بن حى:
او با عمر بن سعد و سپاه كوفه به جنگ امام حسين عليهالسلام آمده بود، روز عاشورا كه آتش جنگ مشتعل گرديد، متوجه امام شد و توبه كرد و از سپاه كوفه جدا گرديد و با آنها مبارزه كرد و در مقابل امام حسين عليهالسلام شهيد شد.[148]
37 - ضرغامة بن مالك:
او از شيعيان كوفه و از كسانى بود كه با مسلم بيعت كرده بود. چون مردم، مسلم را تنها گذاشتند او با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد و به امام عليهالسلام ملحق گرديد و با سپاه كوفه مقاتله كرد و در برابر امام حسين عليهالسلام بعد از نماز ظهر در مبارزه با دشمنان به شهادت رسيد[149]، و اين رجز را مىخواند:
اليكم من مالك ضرغام ضرب فتى يحمى عن الكرام يرجو ثواب الله بالتمام سبحانه من ملك علام.[150]
38 - مجمع بن زياد:
او در منازل جهينه اطراف مدينه به اصحاب امام عليهالسلام پيوست و بعد از خبر شهادت مسلم همچنان با امام بود تا در كربلا برابر آن حضرت به شهادت رسيد.[151]
39 - عباد بن مهاجر:
او نيز در ميان راه در منزلى كه از منازل جهينه بود به امام عليهالسلام ملحق و در كربلا با آن حضرت به شهادت رسيد.[152]
40 - وهب بن حباب كلبى:
وهب بن حباب اذن جهاد گرفت و رهسپار ميدان گرديد، قتالى نيكو با دشمن نمود و بر سختيها و ناراحتيها شكيبائى كرد، و برگشت به سوى همسر و مادرش كه در كربلا با او بودند، پس به مادرش گفت: آيا از من راضى شدى؟
گفت: از تو راضى نشوم مگر آن زمان كه پيش روى حسين و در راه او كشته گردى.
همسرش به او گفت: مرا به ماتم خويش اندهناك مكن.
مادرش گفت: اى پسرك من! از تقاضاى همسرت روى گردان و برابر حسين عليهالسلام مقاتله كن تا به شفاعت جدش در روز قيامت نائل شوى .
پس جنگيد تا دستانش قطع شد؛ همسرش چوبى را به دست گرفت و سوى او روانه شد و به او گفت: پدر و مادرم به فدايت، از حرم پيامبر دفاع كن و مقاتله نما.
وهب خواست او را بازگرداند، امتناع كرد، امام حسين عليهالسلام به او گفت: بازگرد خدا تو را از اهلبيت جزاى خير دهد؛ پس به خيمهها باز گشت و وهب مقاتله نمود تا به شهادت رسيد.[153]
41 - حبشى بن قيس بن سلمه:
جد او از اصحاب رسول خداست و از قبيله نَهْم است، و پدر او نيز گويا محضر پيامبر گرامى را درك كرده بود. او در ايامى كه هنوز در كربلا صحبت از جنگ نبود به خدمت امام حسين عليهالسلام آمده و به همراه آن حضرت شهيد شد.[154]
42 - زياد بن عريب:
از قبيله همدان و مكنى به ابى عمره است، مردى متهجد و اهل عبادت بود، پدر او از اصحاب پيامبر بود و خود او نيز محضر پيامبر گرامى را درك كرده بود، مردى شجاع و معروف به عبادت و پرهيزگارى بوده است. مهران كاهلى مىگويد: در كربلا حضور داشتم، مردى را ديدم شديداً مىجنگيد و هرگاه كه بر سپاه كوفه حمله مىكرد آنها را پراكنده مىساخت سپس به نزد امام حسين عليهالسلام آمده و مىگفت: ابشر هديت الرشد يابن احمد! فى جنّْ الفردوس تعلو صعدا.[155]
سؤال كردم: او كيست؟
گفتند: او ابوعمره حنظلى است.
پس شخصى به نام عامر بن نهشل راه را بر او گرفت و او را به شهادت رساند و سر او را از بدن جدا كرد.[156]
43 - عقبة بن صلت:
اين مرد نيز در ميان راه مكه به كربلا در يكى از منازل جُهينه به خدمت امام حسين عليهالسلام آمد و از او جدا نشد تا در كربلا به شهادت رسيد.[157]
44 - قعنب بن عمر:
او از شيعيان بصره و با حجاج بن بدر از بصره به مكه آمده و به ياران امام عليهالسلام ملحق شد و در روز عاشورا برابر آن حضرت به شهادت رسيد[158]. و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على قعنب بن عمر النميرى.»[159]
45 - انيس بن معقل:
او نيز مردى شجاع بود و پس از مبارزهاى سخت به فيض شهادت نائل آمد.[160]
46 - قرة بن ابى قرة:
او به دفاع از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرداخت و با دشمن جنگيد و بعد از به هلاكت رساندن شصت و شش نفر از سپاه دشمن به شهادت رسيد.[161]
47 - عبدالرحمن بن عبدالله اليزنى:
او نيز براى رسيدن به فوز عظيم شهادت راهى ميدان گرديد و همانند ديگر ياران امام حسين عليهالسلام مقاتله كرد و شهيد شد، و اين رجز را مىخواند:
انا ابن عبدالله من آل يزندينى على دين الحسين و الحسن اضربكم ضرب فتى من اليمنارجو بذلك الفوز عند المؤتمن.[162]و[163]
48 - يحيى المازنى:
اين دلاور نيز با خواندن رجز - كه حاكى از شجاعت او و نداشتن خوف و ترس از مرگ بود - همانند لشكرى بر دشمن يورش برد و سرانجام برابر امام عليهالسلام به شهادت رسيد.[164]
49 – منجح:
شيخ طوسى او را از اصحاب امام حسين عليهالسلام ذكر كرده است كه در كربلا با آن حضرت شهيد شد. از ربيع الابرار زمخشرى نقل شده است كه حسنيه جاريه امام حسين عليهالسلام بود كه او را از نوفل بن حارث خريدارى كرده بود سپس او را به مردى به نام سهم تزويج كرد و از او منحج متولد شد، و مادرش حسنيه در خانه امام سجاد عليهالسلام خدمت مىكرد، چون امام حسين عليهالسلام به سوى عراق آمد منحج نيز به همراه مادرش به كربلا آمد و در كربلا در آغاز جنگ به شهادت رسيد.[165]
50 - سويد بن عمرو:
مردى شريف و كثير الصلاة بود و در ميدان جنگ همانند شير خشمگين مبارزه مىكرد و در روياروئى با بلاها و سختيها بسيار مقاوم بود و او آخرين نفر از اصحاب امام عليهالسلام است كه شهيد شده است.
نوشتهاند: او جراحات زيادى برداشته و در ميان كشتگان افتاده بود، بعد از زمانى كه به هوش آمد و شنيد كه مىگويند: حسين عليهالسلام كشته شده است، در خود قوتى يافت بپاخاست و با خنجرى كه به همراه داشت ساعتى با دشمن مبارزه كرد تا او را عروة بن بكار و زيد بن ورقأ شهيد كردند.[166]
[1]. بعضى نام اين شخص را كه غلام عمر بن سعد است «دريد» ضبط كردهاند. (مقتل الحسين خوارزمى 2/8).
[2]. ارشاد شيخ مفيد 2/101.
[3]. بحار الانوار 45/12.
[4]. الملهوف 42.
[5]. مناقب ابن شهر آشوب 4/113.
[6]. «ماريه» زنى از شيعيان بصره بوده و خانه او محل اجتماع و تصميمگيرى شيعيان بوده است، كه قبلا نيز ذكر نموديم.
[7]. ابصار العين 112. و در «وسيلة الدارين» 99 آمده است كه او از اصحاب رسول خدا بوده و حديث از ايشان نقل كرده است.
[8]. «مهادنه» ايامى را گويند كه بين دو سپاه مذاكره بوده است و كار به جنگ نيانجاميده است.
[9]. ابصار العين، 114.
[10]. ابصار العين، 103.
[11]. ابصار العين، 112.
[12]. ابصار العين، 113. و در «وسيلة الدارين» 117 آمده است كه او به ميدان آمد و مبارزه كرد و شهيد شد.
[13]. ابصار العين، 124.
[14]. ابصار العين، 94.
[15]. ابصار العين، 104.
[16]. تعدادى از سپاه عمر بن سعد كه در حدود سى نفر بودند شب عاشورا به امام حسين پيوستند.
[17]. ابصار العين، 113.
[18]. ابصار العين، 103.
[19]. ابصار العين، 55.
[20]. ابصار العين، 122.
[21]. ابصار العين، 109.
[22]. ابصار العين، 103.
[23]. ابصار العين، 109.
[24]. تنقيح المقال 1/452.
[25]. ابصار العين، 111.
[26]. ابصار العين، 108.
[27]. مقتل الحسين، مقرم 254.
[28]. ابصار العين، 79.
[29]. ابصار العين، 86.
[30]. ابصار العين، 111.
[31]. ابصار العين، 101.
[32]. ابصار العين، 101.
[33]. ابصار العين، 110.
[34]. ابصار العين، 93.
[35]. ابصار العين، 112.
[36]. بعضى او را عمرو بن ضبعه ثبت كردهاند و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على عمرو بن ضبعة الضبعى». (وسيلة الدارين 177).
[37]. ابصار العين، 113.
[38]. وسيله الدارين، 177.
[39]. ابصار العين، 113.
[40]. ابصار العين، 79.
[41]. ابصار العين، 109.
[42]. او از فرماندهان على عليهالسلام در جنگ صفين بوده و در جمل و نهروان در خدمت آن حضرت شركت داشته است، و در زيارت ناحيه آمده است «السلام على قاسط و كردوس ابنى زهير التغلبى». (وسيلة الدارين 184).
[43]. ابصار العين، 114.
[44]. ابصار العين، 114.
[45]. ابن حجر در «اصابه» نقل كرده است كه كنانه درجنگ احدحضور داشته و پدرش عتيق فارس رسول خدا بوده است. (وسيله الدارين 184).
[46]. ابصار العين، 114.
[47]. ابصار العين، 108.
[48]. ابصار العين، 112.
[49]. ابصار العين، 114.
[50]. مبرد در «كامل» او را از فرزندان ملوك عجم ذكر كرده است كه رغبت به اسلام پيدا كرد و در كودكى به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اسلام آورد. (وسيلة الدارين 199).
[51]. ابصار العين، 54.
[52]. ابصار العين، 109.
[53]. ابصار العين، 94.
[54]. مناقب ابن شهر آشوب 4/113.
[55]. بحار الانوار 45/12؛ و در كافى 1/465 اين حديث با كمى اختلاف از عبدالملك بن اعين از حضرت ابى جعفر باقر عليهالسلام نقل شده است.
[56]. الملهوف، 49.
[57]. كنيه او ابو وهب و از قبيله بنى عليم و زوجه او ام وهب دختر عبد از قبيله بنى نمر بن قاسط است.
(وسيلة الدارين 168).
[58]. در معاجم بلدان موضعى را به نام «بثر الجعد» نيافتيم و آنچه از قرائن مشهود است نام چاهى است در كوفه.
[59]. «اگر مرا نمىشناسيد من فرزند قبيله كلب هستم، كفايت مىكند كه بيت من در قبيله بنى عليم است. مردى هستم كه بايد نيرويم را از تيغ بخواهيد، و اگر مرا مشكلى پيش آيد ضيعف نباشم. اى ام وهب! من تعهد مىكنم كه با نيزه و شمشير زدن ره دشمن روى كنم».
[60]. ابصار العين، 106.
[61]. اين دو برادر مادرى هستند و پدران آنها حارث و عبدالله فرزندان سريع بن جابر از قبيله همدان هستند.
(وسيلة الدارين 154).
[62]. ابصار العين، 78.
[63]. عمرو بن خالد در كوفه مردى شريف و از مخلصين اهلبيت عليهمالسلام بود، او با مسلم بن عقيل قيام كرد و چون اهل كوفه او را تنها گذاشتند، عمرو بن خالد چارهاى جز مخفى شدن نداشت و در اختفأ بود تا آن كه شنيد كه فرستاه حسين از بطن الرمه (قيس بن مسهر) به شهادت رسيد، خود و مولايش سعد حركت كردند و به امام عليهالسلام ملحق شدند. (وسيلة الدارين 176).
[64]. او به دنبال عمرو بن خالد در راه با امام حسين عليهالسلام پيوست، او مردى شريف و بلند همت بود و در كربلا شهيد گرديد. (ابصار العين، 68).
[65]. ممكن است اين شخص همان جنادة بن حرث باشد كه مقرم جابر ذكر كرده است و سماوى گفته است جبار و حيان او را گفتهاند، ولى صحيح نيست. (ابصار العين، 84).
[66]. مجمع بن عبدالله از تابعين و از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام بود و در جنگ صفين حضور داشته است. پدر او عبدالله از اصحاب رسول خداست. (وسيلة الدارين 192).
[67]. مقتل الحسين، مقرم 293.
[68]. ارشاد شيخ مفيد 2/102.
[69]. كامل ابن اثير 4/66.
[70]. او عفيف بن زهير بن ابى الاخنس مىباشد، و از كسانى بود كه شاهد واقعه كربلا بودند.
[71]. نفس الملهوف، 261 به نقل از طبرى.
[72]. از جلمه اشعار اوست اين شعر مشهور:
و لم تر عينى مثلهم فى زمانه مولا قبلهم فى الناس اذ انا يافع اشد قراعا بالسيوف لدى الوغا الا كل من يحمى الذمار مقارع؛ «از آن روزى كه بالغ شدم، ديدگانم همانند آن رادمردان را نه در آن زمان و نه قبل از آن نديد؛ شديدترين ضربات را با شمشيرها در صحنه كارزار مىزدند، آرى هر آن كس كه حمايت از حوزه مسئوليت خود كند چنين است.» الا كل من يحمى الذمار مقارع.
[73]. حياة الامام الحسين، 3/209.
[74]. وسيلة الدارين، 173.
[75]. «سپاه انصار دانستهاند كه من از كسى كه مسئوليت حفظ جانش با من است، حمايت و حفاظت مىكنم؛ ضربههاى من همانند ضربههاى جوانى است كه از صحنه نمىگريزد؛ جان و مال من فداى حسين باد!» ابن نما مىگويد: در اين مصراع آخر يعنى «جان و مال من فداى حسين باد» اعتراضى نسبت به عمر بن سعد خفته است كه چون امام عليهالسلام از او خواست تا از عزمش باز گردد، او گفت: بر خانه خود بيمناكم! امام عليهالسلام فرمود: من عوض آن را خواهم داد! عمر بن سعد گفت: بر مالم مىترسم! امام فرمود: من در حجاز از مال خود به تو خواهم داد؛ عمر بن سعد اظهار بى ميلى كرد.
[76]. نفس المهموم، 262.
[77]. ابصار العين، 92.
[78]. سعدبن حارث بن سلمه انصارى و برادرش ابو الحتوف هر دو از محكمه(خوارج) بودند و با عمر بن سعد براى جنگ با حسين به كربلا آمده بودند، بعد از ظهر روز عاشورا هنگامى كه ياران امام شهيد و تنها سويد بن عمرو و بشر عمرو حضرمى با امام عليهالسلام باقيمانده بودند و صداى زنان و كودكان از آل رسول را شنيده گفتند: «لاحكم الا لله ولا طاعة لمن عصاه»؛ اين حسين پسر دختر پيامبر است و ما اميد شفاعت جد او را روز قيامت داريم پس چگونه با او محاربه كنيم؟ لذا به ياران امام حسين عليهالسلام پيوستند.
(وسيلة الدارين 149).
[79]. مقتل الحسين، مقرم 240.
[80]. ابصار العين، 94.
[81]. «اگر مرا نمىشناسيد خودم را معرفى كنم، من از قبيله جملى هستم، و آئين و دينم همان دين حسين بن على است».
[82]. «من شير مردى از قبيله جملى هستم، من پيرو دين على هستم».
[83]. ابصار العين، 87.
[84]. در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على يزيد بن مهاجر الكندى». او مردى شجاع و شريف بود و از كوفه بيرون آمد و به امام حسين عليهالسلام قبل از برخورد با حر بن يزيد پيوست و به كربلا آمد. (وسيلة الدارين 103).
[85]. مقتل الحسين، مقرم 243.
[86]. «منم يزيد فرزند مهاجر، شجاعتر از شير كه در بيشه باشد؛ خدايا من حسين را ناصرم، و از ابن سعد دور و بيزار هستم».
[87]. وسيلة الدارين، 103.
[88]. ابصار العين، 61.
[89]. «اگر از من سؤال كنيد من دلاورى هستم از شاخه گروهى از برگزيدگان بنى اسد؛ كسى كه بر من ستم كند از راه سعادت جدا شده و به دين خداى جبار و بى نياز كافر گرديد.»
[90]. سوره احزاب: 23.
[91]. نفس المهموم، 264.
[92]. ترجمه حر را قبلا در پاورقى يادآور شديم.
[93]. «همانا من حر هستم كه ميزبان ميهمانانم، شمشيرم را بر شما فرود مىآورم و حمايت از بهترين كسى كه ساكن بلاد خيف شده مىنمايم و مىزنم شما را و باكى نمىبينم».
[94]. ولى خوارزمى نقل كرده است كه حربن يزيد چون توبه كرد و نزد امام عليهالسلام آمد عرض كرد: يابن رسول الله! من اول كسى بودم كه بر تو راه گرفتم، مرا اجازه ده تا اول كشته باشم به اميد اين كه فرداى قيامت با جدت مصافحه كنم. امام عليهالسلام فرمود: تو از كسانى هستى كه خدا توبه آنها را پذيرفته. پس اول كسى كه جلو افتاد براى مبارزه با آن گروه حربن يزيد رياحى مىباشد. (مقتل الحسين خوارزمى 2/10).
[95]. حياة الامام الحسين 3/221.
[96]. «نيكو آزادهاى بود حرى كه از قبيله بنى رياح است، او هنگامى كه نيزهها بر او فرود آيند مقاوم، و نيكو حرى است هنگامى كه او خود را فداى حسين كرد و جان خود را صبح هنگام بذل نمود.
[97]. مقتل الحسين خوارزمى 2/10.
[98]. مقتل الحسين، مقرم 245.
[99]. شعر از آقاى محمد على مجاهدى (پروانه) است.
[100]. بعضى به جاى مظاهر او را مظهر به تشديدهأ خواندهاند.
[101]. نفس المهموم، 302.
[102]. ابصار العين، 57.
[103]. «همانا من حبيب و پدرم مظهر است، سواره صحنه پيكار در حالى كه آتش جنگ شعله ور شود. شما هم سلاحتان بهتر و هم تعدادتان بيشتر است، و ما هم از شما باوفاتر و هم از شما شكيباتريم».
[104]. پس از واقعه عاشورا، مرد تميمى سر را به گردن اسب خويش آويزان نمود و به سوى كوفه آمد و متوجه قصر عبيدالله شد! فرزند حبيب بن مظاهر به نام قاسم - كه كودك نابالغى بود - سر پدر خود را مشاهده كرد و به دنبال آن مرد تميمى راه افتاد!
تميمى سؤال كرد: چرا از من جدا نمىشوى؟ قاسم گفت: اين سر پدر من است، او را به من بده كه آن را دفن كنم. گفت: امير به اين راضى نمىشود، و من مىخواهم تا از او جايزهاى نيكو بگيرم!! قاسم گفت: خدا تو را به خاطر اين جنايت، بدترين پاداش خواهد داد؛ و شروع به گريستن نمود و از او جدا شد. بعد از گذشت مدت زيادى، آن فرزند حبيب وارد سپاه مصعب بن زبير شد و قاتل پدر خود را هنگام ظهر در حالى در خيمهاش خوابيده بود، كشت. (ابصار العين، 59).
[105]. نفس المهموم، 272.
[106]. در تاريخ طبرى و بعضى از مصادر ديگر ابو ثمامه صائدى ضبط شده است.
[107]. بحار الانوار، 45/21.
[108]. او از وجوه شيعه در كوفه بود، هم صاحب شجاعت و هم اهل عبادت بوده است. او در مرتبه سوم نامه اهل كوفه را نزد امام حسين عليهالسلام به مكه برد، و امام پاسخ را توسط او قبل از اعزام مسلم بن عقيل براى مردم كوفه فرستاد، و چون مسلم به كوفه آمد سعيدبن عبدالله پس از عابس و حبيببن مظاهر قيام نمود و اعلان بيعت و نصرت نمود، و مسلمبن عقيل او را مجددا با نامهاى براى امام عليهالسلام به مكه فرستاد، و سعيدبن عبدالله ملازم او بود تا به كربلا آمد و شهيد شد.(وسيلة الدارين، 146).
[109]. مقتل الحسين، مقرم 246 / تنقيح المقال، 2/28.
[110]. شيخ مفيد رحمة الله فرموده است: چون مسلم به كوفه آمد، ابوثمامه با او همكارى مىكرد و از طرف او مسئوليت دريافت اموال را از شيعه داشته است، و به وسيله آن اموال با توجه به بصيرتى كه در امر سلاح داشت، اسحله خريدارى مىكرد. (ارشاد شيخ مفيد 2/46).
[111]. ابصار العين، 69.
[112]. ابصار العين، 100.
[113]. ابصار العين، 95.
[114]. «به پيش اى هدايت شده و راهنما، امروز جدت نبى اكرم را ديدار خواهى كرد، و همچنين حسن مجتبى و على مرتضى را و جعفر طيار آن جوانمرد شجاع و حمزه شير خدا شهيد زنده را.»
[115]. نفس المهموم، 277.
[116]. نفس المهموم، 181.
[117]. بحار الانوار، 5/25.
[118]. تذكرة الخواص، 145.
[119]. «امروز جدت نبى مكرم را ديدار خواهم كرد، سپس پدرت مرتضى على را، آن كسى كه او را وصى پيامبر مىشناسيم.»
[120]. مقتل الحسين، مقرم 254.
[121]. ابصار العين، 89.
[122]. «نامم يزيد و من فرزند مغفل هستم، در دست راستم شمشيرى صيقل داده شده است، آن را بر تاركها در ميان غبارها فرود آورم، و از حسين بزرگوار با فضليت دفاع كنم، او كه فرزند رسول خدا بهترين پيامبران است.»
[123]. ابصار العين، 91.
[124]. ابصار العين، 77.
[125]. بعضى او را عابس بن شبيب آوردهاند(تظلم الزهرأ، 192)، ولى در ابصار العين، 74 و تنقيح المقال 2/112 او را عابس بن ابى شبيب ضبط كردهاند.
[126]. اساسا قبيله بنى شاكر از علاقمندان اهلبيت عليهم السلام بودهاند، خصوصا اخلاص زيادى زيادى نسبت به اميرالمؤمنين عليهالسلام داشتهاند. نصر بن مزاحم در كتاب «وقعة صفين» نقل كرده است كه اميرالمؤمنين در جنگ صفين فرمود: اگر تعداد قبيله بنى شاكر به هزار نفر مىرسيد، حق عبادت خدا بجا آورده مىشد. و بنى شاكر از شجاعان جنگ بودند كه آنها را «فتيان الصباح» يا جوانمردان صبح مىناميدند.
ابو مخنف مىگويد: چون مسلم بن عقيل به كوفه آمد و در خانه مختار مستقر گشت و شيعيان نزد او گرد آمدند، مسلم نامه امام را بر آنها قرائت كرد، همه گريستند و هجده هزار نفر يا بيشتر با او بيعت كردند، عابس بن شبيب بپاخاست و گفت: من شما را از مردم خبر نمىدهم زيرا نمىدانم در دلهاى آنها چه قصدى است ولى از خودم مىگويم، من دعوت شما را اجابت كرده و با دشمن شما مىجنگم و در يارى شما شمشير مىزنم تا اين كه خدا را ملاقات نمايم و هدفى جز تحصيل رضايت خدا ندارم، آنگاه حبيب برخاست و كلام عابس را تأييد نمود. هنگامى كه مردم با مسلم بن عقيل بيعت كردند، نامهاى به امام عليهالسلام نوشته و آن را توسط عابس بن شبيب به مكه ارسال داشت. (وسيلة الداين، 158).
[127]. ابصار العين، 74.
[128]. مقتل الحسين، خوارزمى 2/22.
[129]. ابصار العين، 76.
[130]. ابو على در كتاب رجالش نقل كرده است كه جون از اهل نوبه و حضرت على عليهالسلام او را به يكصد و پنجاه دينار خريده و او را به ابوذر غفارى بخشيده بود، و چون ابوذر به دستور عثمان به «ربذه» تبعيد شد او به همراه ابوذر به ربذه رفت، و در سال 32 هنگامى كه ابوذر وفات يافت به مدينه بازگشت و در خدمت حضرت على عليهالسلام و سپس نزد فرزندش حسن عليهالسلام بود و پس از آن همراه امام حسين عليهالسلام از مدينه به مكه و از آنجا به عراق آمد. (وسيلة الدارين، 115).
[131]. «چگونه اهل فجور مىبينند مبارزه غلام سياه را با شمشير مشرفى و جدا كننده؟ من با دست و زبان از آل پيامبر دفاع كنم، اميدوارم روز قيامت بهشت نصيبم گردد.»
[132]. نفس المهموم، 290.
[133]. «بر شمشيرها و نيزهها صبر مىكنم، و اين تحمل و شكيبايى به جهت وارد شدن به بهشت است.»
[134]. ابصار العين، 77، ولى صاحب مناقب او را از شهداى حمله اول ذكر كرده است. در اصابه آمده است: عبدالرحمن بن الكدن بن ارحب، صحابى و كان من أصحاب النبى له هجرة و فضل فى دينه (وسيلة الداين 164)؛ ولى در تنقيح المقال 2/145 او را از جلمه تابعين ذكر كرده است.
[135]. «دريا از نيزه و شمشير زدنم گرم، و فضا از تيرهاى من پر مىشود؛ چون شمشيرم در دست راستم ظاهر شود؛ قلب شخص حسود را پاره سازد.»
[136]. بحار الانوار، 5/30.
[137]. «ان ابنى هذا - يعنى الحسين - يُقتل بارض كربلا فمن شهد منكم فلينصره.»
[138]. اسد الغابة، 1/349.
[139]. مقتل الحسين، مقرم 252.
[140]. ابصار العين، 104.
[141]. وسيلة الدارين، 165.
[142]. مقتل الحسين، مقرم 253/ وسيلة الدارين، 114.
بعضى او را فرزند مسلم بن عوسجه مىدانند و گفتهاند: چون به ميدان آمد اين رجز مىخواند: اميرى حسين و نعم الامير سرور فواد البشير النذير على و فاطمة والدا هو هل تعلمون له من نظير(نفس المهوم، 293)
[143]. «من پيرزنى ضعيف و ناتوانم، نحيف و سالخوردهام، شما را با ضربهاى شديد مىزنم تا دفاع نمايم از فرزندان فاطمه شريف.»
[144]. بحار الانوار، 45/28.
[145]. ابصار العين، 85.
[146]. ابصار العين، 108.
[147]. نفس المهموم، 284.
[148]. ابصار العين، 113.
[149]. ابصار العين، 114.
[150]. «از مالك ضرغام به سوى شما ضربه جوانى كه از بزرگان حمايت كنند، اميد ثواب كامل الهى را دارد از خداوند دانا و سبحان.»
[151]. ابصار العين، 115.
[152]. ابصار العين، 115.
[153]. مثير الاحزان، 62.
[154]. ابصار العين، 79.
[155]. «بشارت باد تو را كه به راه رشد هدايت يافتى اى پسر احمد، و در بهشت فردوس رتبهاى والا خواهى داشت.»
[156]. ابصار العين، 80.
[157]. ابصار العين، 115.
[158]. ابصار العين، 125.
[159]. وسيلة الدارين، 184.
[160]. حياة الامام الحسين، 3/236.
[161]. حياة الامام الحسين 3/238 / وسيلة الدارين، 180.
[162]. «من فرزند عبدالله از آل يزن هستم، دين من همان دين حسين و حسن است؛ شما را با شمشير مىزنم زدن جوانى از يمن، اميد رستگارى دارم نزد پروردگار».
[163]. حياة الامام الحسين، 3/239.
[164]. حياة الامام الحسين، 3/237.
[165]. تنقيح المقال، 3/247.
[166]. ابصار العين، 101؛ و در كامل ابن اثير، 4/79 به جاى عروة بن بكار و زيد بن ورقأ كشندگان سويد بن عمرو، عروة بن بطان تغلبى و زيد بن رقاد الجهنى ذكر شدهاند.
منبع : قصّه كربلا- به ضميمه قصّه انتقام، على نظرىمنفرد